تلفیق شناخت درمانی مذهبی زوجین در زمینه مهارتهای ارتباطی زناشویی و قصه درمانی به شیوه روایتی در بهبود عوارض ناشی از جدایی روان شناختی

دکتر ریتا لیاقت

چکیده:
قصه در هر یک ازرویکردهای روان درمانی و در هرنقطه از فرآیند درمان می تواند به کار رود در حقیقت قصه گویی مخرج مشترک بین آرایه وسیعی از جهت گیریهای نظری در رویکردهای درمانی است(هفنر، ۲۰۰۳) که در این پژوهش سعی بر این بوده قصه ها با برداشتی آزاد از قصص قرآنی و دینی گفته شود.
برای مثال رویکرد روان تحلیل گری در کارهای میلتون اریکسون تلفیق قصه و استعاره دیده می شود یا تکنیک قصه گویی دو جانبه توسط گاردنر در رویکرد روانشناسی فردی (آدلری)دیده می شود.
اما در رویکرد شناختی مذهبی که بحث اصلی پژوهش حاضر است هدف از کاربرد قصه ها به شیوه روایتی کمک به افراد برای شناخت افکار غیر منطقی و نقش آنها در آشفتگی ها، اضطراب و افسردگی آنهاست. که شامل ارزیابی فرضیه های مرکزی است تاکید اساسی و زیربنایی آن بر تعدیل و تغییر شناخت های فرد از خویش است و اینکه فرد بخودش اجازه دهد از طریق فطرت الهی اش با مفاهیم ارائه شده و قابل دسترس در قرآن (دعا و سایر اعتقادات) آگاهی پیدا کرده و درمان شود.
و جایگزین کردن افکار منطقی و معقول است (شیلینگ، ۱۳۸۲) قصه هایی که افراددر جلسه درمان می گویند، نظام باورهای آنها را نشان می دهد شناخت درمانگر می تواند با به چالش کشیدن این باورها که در حال حاضر متعلق به شخصیتهای داستانی هستند، فرصتی برای تغییر باورهای نامعقول و مخرب برای فرد فراهم کند. برطبق نظر داویس(۱۹۹۰) به نقل از کارلسون( ۲۰۰۱)
«اهداف استفاده از قصه های درمانی مشابه با اهداف درمانهای شناختی- هیجانی است، قصه ها به افرادی که یاد گرفته اند باور کنند آنها افراد مفید و ارزشمندی نیستند، نگرشها ونظام های اعتقادی جدیدی را می آموزند.»
روایت درمانی بیشتر از آن که با شیوه ها واصول درمانی خاص خود شناخته شود با فلسفه خویش شناخته می شود طی یک دهه گذشته زیر لوای نام پست مدرن و با استفاده از آراء واندیشه های فیلسوفانی چون فوکو و دریدا در روان درمانی پدیدار گردیدو بنوعی موج چهارم در روان شناختی قلمداد می گردد در پژوهش حاضر روایت درمانی را به صورت شناختی بیان کرده ایم که با الهام از فرضیه هایی بود که کورمید و کورمیر(۱۹۸۵) آن را تحت تاثیر قرار دادن یا منجی شناختهای مددجو از طریق بازسازی عقلانی و نامگذاری مجدد شناختی و تلقیح فشار روانی نامیده اند(ساعتچی، ۱۳۷۴)
بازساخت دهی شناختی (کورمیر و کورمیر ۱۹۸۵ و گریگر ۱۹۸۶، مایکن بام ۱۹۸۷، میچل و کرومبولتز ۱۹۸۷)یک راهبرد نظامدار و سریعاً در حال رشد می باشد که به هنگام به کارگیری آن به زوجین آموخته می شود تاشناختهای منفی و ناتوان سازنده خود را از یکدیگر با افکار و اعمال مثبت و خود افزاینده جابجا سازند در تلاش برای ساختار شکنی، روایت مسلط زندگ بیمار و برانگیزاندن نیروها وپویایی های درونی فرد، در جهت خلق راه حلهای یگانه وبی همتا. بنیان این رویکرد را که بر اساس کارای میشل وایت(۱۹۹۰) بنیان گذارده شده این گونه می توان بیان کرد، مشکل، مشکل است، شخص مشکل نیست، روش است بی نهایت سودمند و فوق العاده اثر گذار در توجه به باورهای ناکارآمد وتغییر آنها، برونی کردن و از توان انداختن مشکل با تلاش در مسیر چهارچوب ذهنی فرد وجداکردن او از مشکل، ایجاد توان نگاه بیرونی به مشکل از زاویه های مختلف و در نهایت خلق تغییری دگرگون، تالیفی دوباره خاطره ای بازسازی شده ونقشه ای متفاوت برای روایت داستان زندگی شخصی. دنیای علم از دنیای نیایش متفاوت است اما متباین نیست لکن نتایج دعا و نیایش را می توان از روی علم دریافت زیرا نیایش نه تنها روی حالات عاطفی بلکه بر کیفیات بدنی نیز اثر می کند و گاهی برای مدتی بیماری را بهبود می بخشد هرچند غیرقابل درک است ولی نیایش به ‌آدمی نیروی تحمل غمها و مصائب را می بخشد.
در پژوهش حاضر به منظور بررسی تأثیر تلفیق آموزه های شناختی زوجین در زمینه مهارتهای ارتباطی زناشویی و قصه درمانی به شیوه روایتی تعداد ۲۵۰ زوج که دارای تعارضات زناشویی در حال مراجعه به مراکز خدمات مشاوره ای بودند با روش نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای انتخاب و پرسشنامه جدایی روان شناختی هافمن و پرسشنامه سلامت روانی و یسکانسن روی آنها اجرا شد و بر اساس نقطه برش (۲/۱ انحراف استاندارد میانگین) افرادی که پایین تر از نقطه برش بودند یعنی ۸۰ زوج انتخاب و به دو گروه ۴۰ نفری آزمایش و کنترل تقسیم شدند و روشهای تلفیقی طی جلسات دهگانه روی زوجین گروه آزمایش انجام شد سعی بر این بود که مدت ۲ ساعت را بین دو روش فوق الذکر بخش کنیم نتایج نهایی پژوهش نشانگر این بود که میزان تعارضات زناشویی زوجین به دلیل افزایش نمرات مولفه های استقلال عاطفی و استقلال کنشی واستقلال بازخوردی و استقلال کنشی کاهش یافت وبه همین نسبت افزایش میزان بهداشت روانی خانواده چشمگیر بود.
تلفیق قصه درمانی (با تاکید بر قصص قرآنی) روایتی و ارائه آموزه های شناختی مذهبی منجر به افزایش غلبه محیطی و رشد شخصیتی و ارتباطهای صمیمانه زوجین شد در فاکتورهای فوق الذکر به انضمام مولفه های استقلال کنشی،تعارضی و بازخوردی و عاطفی تفاوت معناداری بین زوجین در گروه آزمایش وکنترل دیده شد.
مقدمه:
موثرترین داروی شفابخش نگرانیها همان ایمان و اعتقاد مذهبی است (ویلیام جیمز ۱۹۸۲ ) دکتر الکسیس کارل نیز می گوید دعا و نماز قویترین نیرویی است که انسانها می توانند ایجاد کنند و از راه دعا بشر می کوشد نیروی محدود خود را با متوسل شدن به منبع نامحدودی چون خدا افزایش دهد وقتی که ما دعا می خوانیم خود را به قوه محرکه پایان ناپذیری که تمام کائنات را بهم پیوسته است متصل و مربوط می کنیم به صرف همین استدعا، نواقص ما تکمیل می شود و با قدرتی بیشتر و حالتی بهتر از جا برمی خیزیم.
روایت ها افسانه هایی را می سازند شیوه های زندگی ما را تبیین می کنند و زندگی اجتماعی ما را شکل می دهند زندگی اجتماعی به تکرار و تقلید از حرکات و سکنات و شیوه های رفتاری می پردازند، که مدل های روانی بر ذهن حک می کنند.
زندگی اجتماعی نسخه هایی از داستان ها را باز تولید می کند و می اندوزد جامعه ها به سه معنا جامعه از بازخوانی شده است: این جامعه به واسطه داستانها وقصه ها ساخته پرداخته می شود(آسابرگر، ۱۳۸۰)
آن گاه که از دریچه روایت به دنیا می نگریم در می یابیم قصه ها تجارب ماراشکل می دهند با هم داخل قصه ها متولد می شویم و این قصه ها ادراک ما را از واقعیت شکل می دهد از آنچه که ممکن است ومی تواند باشد ومی اندیشیم که آنها حقیقت هستند که این همان تفکر افلاطونی است که با ذکاوت استحکام یافت با گفتن وبازگویی بعضی رویدادهای مهم زندگی آنها را تبدیل به روایت زندگی خود می کنیم اصطلاح narvative به دو قسم روایتی که دارای حادثه، شخصیت مثل گفتار و اعمال شخصیتها باشد، خواه نظم یا نثر اطلاق می شود(داد، ۱۳۸۵)
حال آموزه های شناختی مذهبی در زمینه بازسازی شناختی که به زوجین ارائه می شود کمک به جابجایی و تغییرروایت معمول زندگی خود به روایتی جدید و به عبارت دیگر ادراک و تفسیری متحول و دگرگون از واقعیت را منجر می شود که با تکرر گویی و جانشینی تفاسیر جدید تجارب روایی جدید خود را شکل می دهند و روایت ناتوان سازنده مکررشناختی خود از زندگی زناشویی خویش را باروایتی جدید، مثبت و خود افزاینده، جابجا می کند.
مشاهدات بالینی و تحقیقات نشان می دهد مسائل حل نشده دلبستگی و عدم تحقق بهنجار جدایی روان شناختی منجر به ایجاد مشکلاتی در سطح تعاملات روانی، اجتماعی برای افراد می شود در سال ۱۹۸۴ هافمن (Hoffman) به بررسی ابعاد جدایی روان شناختی پرداخت که مشتمل بر چهار بعد استقلال کنشی، بازخوردی، عاطفی، تعارضی بود ودر سال ۱۹۹۵ کارول و همکارانش به تبیین ابعاد سلامت روانی پرداخته که مولفه های پذیرش خود، ارتباط مثبت با دیگران تسلط بر محیط زندگی، هدفمندی در زندگی و رشد فردی را شامل می شود.
همچنین سلامت روانی حالتی از بهزیستی فقدان شرایط احساسات منفی است که منجر به سازگاری و پذیرش خود و جهان اطراف می شود که در پژوهش حاضر در این مولفه ها تجلی می یابد خود مختاری، استقلال، تسلط بر محیط زندگی، هدفمندی زندگی و رشد فردی (کارول، ۱۹۹۵)
حال در پژوهش حاضر درمان تلفیقی شناختی و مذهبی و روایتی در بهبود و عوارض ناشی از جدایی روان شناختی استفاده شده است که دیدگاههای زوجین را به خود وآینده واعتقادات و نگرشهای آنها که سبب افزایش آسیب پذیری شان در برابر احتمالات هیجانی است را تغییر داده است.

پست شده در مقالات آموزشی