در جستجوی انسان کامل
توجه به انسان و شناسایی وی مسئله ای است که از قدیمالایام مورد توجه مذاهب و مکاتب و فرهنگهای گوناگون بوده است و کمتر نظام فکری و فلسفی را میتوان سراغ گرفت که بگونهای به شناسایی انسان نپرداخته باشد.
جملة معروف «خودت را بشناس» که از سقراط نقل شده، و با تعابیر دیگر در تفکرات و اندیشههای قبل از سقراط نیز وجود داشته، نشان دهنده مسئله است که آدمی نسبت به «خود» و حقویقت وجودی خود هیچوقت بیاعتنا نبوده است، و اگر هم بر بعضی از مکاتب فکری ایراد گرفته میشود که به انسان توجه نکردهاند، این نه به آن معناست که آن مکاتب اصلاً توجهی به انسان نداشتهاند، بلکه مراد آن است که از اندیشیدن دربارة انسان آنگونه که شایستة مقام آدمی بوده خودداری کردهاند.
از مکاتب و مذاهب هند گرفته تا فلسفة یونان و روم، از تفکرات اندیشمندان قرون وسطای مسیحی گرفته تا اندیشههای اصیل اسلامی، از رنسانس گرفته تا عصر حاضر، همواره شناسایی انسان و توجه به ابعاد وجودی وی مورد نظر بوده است اگر چه توجهی را که اسلام یا مذاهب هندی به انسان داردند، هیچگاه نمیتوان با توجه فیلسوفان یونانی به انسان یکی دانست، اما اینقدر هست که بتوان گفت شناسایی انسان موردتوجه همة نظامهای فکری و عقیدتی بوده است.
دو دیدگاه درباره انسان
به انسان از دو دیدگاه میتوان نگریست. یکی از این دیدگاهکه «انسان چیست؟» یعنی صفات و انگیزههایی در وجودش نهفته است. یا دارای چه کششها و غرایز و فطریاتی است، بعبارت دیگر انسان عینی و خارجی که در حال حرکت و تکاپوست دارای چه نوع طبیعت و سرشتی است؟ آیا دارای طبیعت وجودی مثبت است یا منفی؟ آیا خوش طینت است یا بد طینت؟ آیا موجودی است که ذاتا فاسد است یا آنکه فرشته خوست یا اصلاً هیچکدام از ایندو نیست؟ بلکه هم گرایش به نیکیها و خوبیها دارد و هم گرایش به بدیها و زشتیها.
از دیدگاه دوم این مسئله مطرح است که «انسان چه باید بشود؟» یعنی «انسان آرمانی» و «انسان کامل» کیست؟ به بیان دیگر انسان چه هدفی را باید در جیات خود در نظر بگیرد تا با سیر بسوی آن، به کمال وجودی خویش نایل شود؟
از همین دیدگاه دوم است که راهها و روشهای نیل به کمال مطلق نیز مطرح میشود. یعنی اینکه انسان از چه مسیری یا مسیرهایی باید طی طریق کند تا به مقام کمال دسترسی پیدا کند و شایسته عنوان انسان کامل شود.
بحث از دیدگاه اول یعنی شناسایی ابعاد وجودی انسان، در قلمرو روان شناسی است و وظیفه روانشناسان است که به کاوش در اعماق وجود انسان بپردازند و شایستگیهای آدمی را اشکار سازند. مراد شناخت استعدادهای بالقوه انسانی و و حتی عملکرد هوشمندانه وی میباشد اما دیدگاه دوم یعنی بحث از بایدها و نبایدها انسان مربوط به اخلاق است. یعنی وظیفه اخلاق است که بایدها و نبایدهایی که موجب تعالی و کمال انسان میشود مشخص نماید، که این مبحث ارزشی است و در اصل نگرشهای غالب یک اجتماع و بصورت کلی تر، فرهنگ عمومی است و پسندها و ناپسندهای یک اجتماع را تشکیل میدهد.
این دو بعد را متفکران و اندیشمندان و مکاتب مختلف هریک به گونهای مطرح ساختهاند و در دوران گذشته که قلمرو کاوشهای علوم از یکدیگر متمایز نگردیده بود، متفکران این دو بعد را با یکدیگر مطرح میساختند. در مکاتب و ایینهای قدیم کمتر به آیین و یا مکتبی بر میخوریم که بوطر منظم میان ایندو بعد فرقی قایل شده باشد. آن مکاتب، هم از «هستی»های انسان سخن به میان میآورند و هم، از «باید»های وی بدون آنکه مرزی میان ایندو قایل شوند.
نکته جالب در مورد انسانشناسی متفکران دوران گذشته این است که آنها انسان را دقیقتر از دوران روانشناسان حرفهیی قرون اخیر مطرح میساختند. و حیت در میان برخی از نویسندگان معاصر نیز کسانی چون ویکتورهوگو و داستایوسکی انسان را دقیقتر از روانشناسانی چون فروید، مطرح کردهاند. و این اشتباه بزرگی است که گمان کنیم رونا شناسی جدید در شناسایی انسان موفقتر از مکاتب دوران گذشته بوده است.
البته این سخن بمعنی نادیده گرفته کشفیات عمیق و دقیق برخی از روانشناسان صاحبنظر چون یونگ نیست. بلکه منظور این است که در شناسایی ابعاد وجودی انسان، آیینها و مکاتب دوران گذشته میتواند کمک بسیار ارزندهای به ما بکند، ودر واقع بسیاری از اصول ثابت انسانی را میتوانیم با مطالعه دقیق آن مکاتب بدست آوریم. اصول ثابتی که متأسفانه روانشناسان حرفهای بر اثر بازیگریهای خود از آنها غافل ماندهاند. از همینجاست که می گوییم برای معرفی انسان آرمانی و اینکه چگونه میتوان خود را به سرمنزل مقصود کشاند لازم است که طبیعت انسانی درست مطرح شود، یعنی در ابتدا باید انسان را درست بشناسیم و از امکانات و استعدادهای وجودی او آگاه شویم، لازم به ذکر است که شناسخت انسان در علوم رفتاری و روانشناختی از طریق رفتارهای مشاهده پذیر و غیر قابل مشاهده و همچنین از طریق کاربرد آزمونهای روانی و سنجش، امکانات و استعدادهای بالقوه انسان صورت میپذیرد و این اطلاعات بما کمک میکند تا سرحد امکان تا اصول ثابت انسانی را بدست آوریم و سپس بر اساس آن استعدادها و تواناییها، هدفی را برای انسان در نظر بگیریم تا وی با حرکت بسوی آن هدف، شایسته مقام شامخ انسان کامل شود.
بنابراین برای آشنایی با انسان کامل از دیدگاه هر مکتب وآیین و اندیشمندی لازم است که در آغاز بررس کنیم که آن مکتب و آیین چه تفسیری از انسان بدست میدهد؟ یعنی انسان را چگونه توجیه و تبیین میکند؟ چرا که اگر مملکتی نتواند انسان را بطور دقیق مطرح نماید ناگزیر در ارائه الگوی انسانی ناموفق خواهد بود.۱
نگاهی به ویژگیهای انسان کامل
همة آنهایی که از انسان کامل سخن گفتهاند، او را به مجموعهای از صفات و ویژگیها یادکردهاند، بطوری که صرفنظر از سه تن متفکر نما، همه او را به صفات و کمالات انسانی و فضایل اخلاقی متصف دانستهاند. اینک ما به برخی از آن صفات و خصلتهایی که در میان عموم مکاتب و آیینها دربارة انسان کامل مشترک است، اشاره میکنیم.
انسان کامل، انسانی است که از دیگران برتر است و والاتر، انسانی که در جانها نفوذ و در دلها وقلبها رسوخ میکند.
انسان کامل، انسانی است که با دیگران است، اما اندیشه و افکارش با همگان فرق میکند. دیگران در فکر خودند و اسیر خویشتن خویش، اما او در فکر دیگران است و سرنوشت انسانها.
انسان کامل، انسانی نیست که تنها دانش بیندوزد، بدون آنکه مثمر ثمر واقع شود، بلکه او فردی است که با اعمال و رفتار خود راهبر دیگران است.
انسان کامل، انسانی است که همه استعدادها و خصلتهای وجودی خود را به فعلیت رسانده شخصیت خویش را در جهت هدف اعلای حیات شکوفا ساخته است.
انسان کامل، انسانی است که از خودِ طبیعت گذشته و با انتخابهای خویش به خود آرمانی رسیده ست.
انسان کامل، انسانی است که از زندان تن گریخته و روح خویش را در عرصه گاه هستی از تمامی قیود و بندها آزاد نموده است. چنین انسانی اگر چه یک تناست، اما عظمت او منشاء اثر هزاران هزار تن را دارد. او راهگشاست و می کوشد تا باری از دوش دیگران بردارد، نه آنکه باری بر دوشها نهد، انسان کامل الگوست او انسانی است که، نه تنها در حیات خویش که حتی پس از مرگ نیز بعنوان الگو برای انسانها مطرح میباشد.
انسان کامل، از آن چنان عظمتی برخوردار است که هیچ گاه در حیطهای از زمان ومکان قرار نمی گیرد و همواره شهرة عام و خاص است.
نگاهی به انسان کامل
از دیدگاه مولوی
سیمایی که مولوی از انسان کامل در مثنوی خویش ترسیم می کند، انسانی است که هم پایبند طریقت است و هم پایبند شریعت، برای رسیدن به حقیقت از همینجاست که انسان کامل مولوی با انسان کامل که در اندیشه برخی از متصوفه نقش بسته متفاوت است، چه آنکه جمعی از صوفیه پایبندی به شریعت را برای وصول به حقیقت شرط نمی دانند در حالیکه در طریقت مولوی پایبند به شریعت از شروط اساسی راه کمال است. در واقع مولوی شریعت در حکم میزان و ترازوست که بوسیله آن میتوان حق و باطل را از یکدیگر تمیز دارد. و از انجایی که انسان کامل برای دستیابی به حقیقت از شریعت به عنوان محک استفاده میکند ذکر این ابیات ادله ای است در تأیید موضوع فوق.
شـرع چــون کیـل و ترازو دان یقین گـر ترازو نبود آن خصم از جدال
که بدو خصمان رهند از جنگ و کین کـی رهد از وهم حیف و احتیال۱
بر این اساس که مولوی شریعت را ملاک و میزان حق و باطل می داند پیروی از آن را برای همه افراد لازم میشمارد،انبیاء را که ابلاغگران پیام حق هستند طبیبان روح مینامد. همانگونه که هر عضوی از اعضای بدن انسان نیازمند طبیبی ویژه است و اگر دردهای جسمانی درمان نشود، انسان حیات خود را از دست می دهد، همچنین روح انسانی نیز دارای دردها و الام بیشماری است که طبیبی مخصوص بخود دارد که در نخستین مرتبه انبیاء هستند و پس از آنها انسانهای کامل یعنی اولیاء الله.۲
مولوی انسانی ار کامل و خلیفهالله می داند که هم طالب علم اکتسابی است و هم خواهان کشف و شهود و حال و ذوق، روی این حال و ذوق باید تکیه نمود. زیرا انسان کامل مولوی سراسر حال است و شور و ذوق.۲
انسان کامل مولوی اگر چه هدفش باریتعالی است و کمال نهایی خود را اتحاد نوری با حق تعالی میداند، اما هیچگاه عام ناسوت را به فراموشی نمیسپارد. بعبارت دیگر اگر چه سیر او در عالم لاهوت است و میکوشد تا وجود خود را لاهوتی سازد، ولی هیچگاه جنبة طبیعی وجود خود را به فراموشی نمی سپارد. چنین فردی عالم را با تمام زشتیها و خوبیها، و خیرها و شرهایش میپذیرد و علل و اسباب ظاهری را فراموش نمیکند، اگر چه در پس پرده هر سببی، مسبب حقیقی را میبیند. از اینرو این انسان کوشش دارد تا کسانی را که در دار وجود اسیر ماده و مادیات و شهوات هستند نجات بخشد و همة رنگها را از دل و جان انسانها بزداید تا بیرنگی بر عالم انسانیت حاکم شود.۳
انسان کامل مولوی، گاه منزلت نشین است و گاه جمع نشین، چرا که اگر محیط را مساعد حال و احوال خود ببیند، یعنی بین خود و دیگران سنخیتی بیابد، گام به میان مردم و اجتماع میگذارد و گرنه بگوشه عزلت پنام میبرد تا از شر نااهلان در امان بماند و گمانم بر این است که علیرغم ویژگیهای مثبتی که مولوی برای انسان کامل در نظر میگیرد این عیب بزرگی است که از آن چشمپوشی نتوان نمود، زیرا ارزش انسان کامل، وابسته به آن است که بتواند با کسانی که سنخیت ندارد و خلاف مسیر او در حرکتند رابطه برقرار کند و بکشد تا آنها را به راه کمال بکشاند، اگرچه در این راه صدمهها ببیند و بیحرمتیها البته این نکته را باید در نظر آورد که مولوی همواره گوشهگیری و دوری از جامعه را پیشنهاد نمیکند، بلکه بیشتر تأکید بر جهان درون میکند و میکوشد تا ادمی را بر آن دارد تا برای لحظاتی با خود حقیقی خویش تماس برقرار کند.۴
ویژگیهای انسان کامل
از نظر ملاصدرا
ملاصدرا در آثار خود ویژگیهایی را برای انسان کامل در نظر میگیرد که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم. که البته همانطور که در بخش قبلی ذکر شد در انسان بدلیل وجود نفس ناطقه این ویژگیها وجود دارد.
مهمترین ویژگی انسان کامل انس او با خداست. وی به مناجات با خدا و شب زندهداری سخت علاقمند است. در خلال عبادت تمام وجودش مستغرق در ذات الهی است و هیچ لذتی برای او باندازه لذت عبادت گوارا نیست. وی در همه حال چه در خلوت و چه در جلوت بیاد خداست.
از برون در میان بازارم وز درون خلوتی است با یارم
انسان کامل هم التزام به فرایض دارد و هم انتزام به نوافل. او با قرب به فرایض و نوافل میکوشد تا به وصل حق تعالی دست پیدا کند.
انسان کامل در همة عبادتها و حرکتها و سکونتهایش در جستجوی نزدیک شدن به خداست. او عاشق خداست به چیزی جز او عشق نمیورزد. ماسویالله برای او هیچ و پوچ است. وی حتی اگر پیرامون را دوست دارد از این جهت است که آنها پیام آوران و فرستادگان محبوب و معشوق او هستند. وی اولیاء و علمائ و مؤمنان را نیز به این خاطر دوست دارد که انتساب به حق دارند.
از دیگر نشانههای انسان کامل دوست داشتن مرگ است، چرا که مرگ راه وصول به لقای حق است. و سالک میداند که چون مشاهده و لقای محب خود جز با رفتن به منزلگاه ابدی امکان پذیر نیست لذا شوق به مرگ در درون او پیدا میشود و آرزوی لقای دوست را مینماید.
انسان کامل دوستدار علم و علماست. او در میان علوم، علاوه بر معرفت رب که غایت همة علوم است به علومی سماوی و علم نفس اعتنای بیشتری دارد.
انسان کامل نسبت به خلق مهربان و خوشرفتار است. او دانشگاه دوستان خدا دوست و با دشمنان خدا دشمن است۵
از دیگر نشانههای انسان کامل شناخت فرق میان «خواطر رحمانی» و «وسوسههای شیطانی» است. شناخت خواطر رحمای از وسوسههای شیطانی امری بس مهم و دشوار است. ملاصدرا خواطر را به پنج دسته تقسیم نموده است.
۱- خاطر حق که عبارت است از خاطری که بدون سابقه به قلب عارف خطور میکند.
۲- خاطر قلب: این خاط آنگاه به درون انسان خطر میکند که قلب از زیر سلطه شیاطین و هواهای نفسانی رها شود و به مشاهده ملکوت نایل شود.
۳- خاطر ملکی که همراه آن آرامش در قلب مؤمن پیدا میشود.
۴- خاطر شیطانی که انسان را به سوی گمراهی میکشاند.
۵- خاطر نفس که بدتر از خاطر شیطانی است. چرا که کنترل نفس اماره کاری بس دشوار است.
انسان کامل موجودی است که در همه حالات حقایق الهی و معالم ربوبی را به یقین و برهان میداند و هیچگاه شک به وجود او راه نمییابد.۶
معراج و طی سماوات و نظایر اینها که از علوم مکاشفه است و اهل نظر از ادراک آن عاجزند برای انسان کامل حاصل است.
انسان کامل حقیقت واحدی است که دارای مراتب و درجات است و برای هر مرتبه و درجه اول نیز نام مخصوصی است. در مرتبهای طبع است ودر مرتبه دیگر نفس٫ در مرتبه سوم قلب است و در مرتبه چهارم روح و در مرتبه پنجم سرّ و در مرتبه ششم خفی و در آخرین مرتبه اخفی است. ملاصدرا این هفت مرتبه را مراتب باطن یا اطوار هفتگانه قلب مینامد.
انسان کامل پس از مقام فنا و محو به مقام صحو باز میگردد. او بعد از مقام جمع به مقام تفصیل مراجعه می نماید و سینهاش نسبت به حق و خلق انشراح و گشادگی پیدا میکند و به خلق باز میگردد تا به ارشاد ناقصان و گمراهان بپردازد. در واقع انسان کامل دارای دو حرکت است. یکی حرکت صعودی بسوی حق برای تکمیل ذات خود و دیگری نزولی برای تکمیل نفوس خلایق. در حرکت اول سالک راه کمال، مقام فنا و محو است و ممکن است به بقاء و صحو باز نگردد و در عین جمع مستغرق و از خلق محجوب باشد. اما در حرکت دوم بعد از محو رجوع به خود کند و در عین جمع به تفصیل نظر مینماید و سینهاش وسعت خلق و حق بهم میرساند.۷
از نظر ملاصدرا انسان به جهت برخوردای از نفس ناطقه ویژگیهایی دارد که در سایر موجودات طبیعی بویژه حیوانات وجود ندارد ۱- نطق ظاهری که همان سخن گفتن است ۲- تعجب که از امور انفعالی انسان و خندیدن تابع آن است ۳- زجر که از امور انفعالی است و گریستن تابع آن است ۴- خجلت که از انفعالات نفسانی است ۵- خوف و رجاء ۶- ادراک معانی.
اختلاف انسانها – از دیدگاه ملاصدرا انسانها با یکیدگر اختلاف دارند برخی از این اختلافها ذاتی است و غیر اختیاری و برخی عرضی و اختیاری خداوند نفوس انسانها از نظر صفا و تیرگی متفاوت و تحول آنها از نظر درک حقایق مختلف آفریده و به همین علت بعضی از آنها شریف و نورانی و مایل به خیر و نیکی و آماده پذیرش علم و دانش و برخی دیگر نفوسشان تیره و بواسطة خاموش شدن نور فطرت و مایل به کسب علم و دانش نیستند. ملاصدرا تفاوت میان انسانها را بطور کلی در امور زیر می داند – اختلاف ذاتی در سرشت و اصل خلقت انسانها – اختلاف در حالات پدر و مادر انسانها که موجب اختلاف و خلقیات نیک و بد آنها بصورت ارزثی میشود – اختلاف در نطفهها – اختلاف در پاکی شیر و غذایی که به طفل داده میشود – اختلاف احوال پدر و مادر در آموختن و تأدیب فرزندان و عادات آنها به خویهای نیک و بد – اختلاف از جهت استادی که به انسانها تعلیم می دهد – اختلاف در تهذیب وتزکیه نفس٫
اعمال انسان۸- از نظر ملاصدرا نفس دارای دو قوة علامه و فعاله است نفس بوسیلة قوة علامه نظری تصورات و تصدیقات را درک میکند به بیان دیگر عقل نظری برای درک صدق و کذب مفاهیم است قوه فعاله یا قوه عملی برای تشخیص خیر و شر امور یا درک فعل جمیل و فعل قبیح است از نظر ملاصدرا کمال انسان با به کارگیری دو قوه نظری و عملی حاصل میشود کمال قوه نظری در ادراک معقولات و احاطه به کلیات است و بوسیله آن انسان به یقین میرسدکمال قوه عملی در دوری از نارساییها و زشتیهاست. سالک راه کمال باید به تهذیب نفس بپردازد که از سه راه میسر است: ۱- تقویت ملکات اخلاقی ۲- عبادت و بندگی خدا و شکر نعمتهای الهی ۳- نابود کردن وسوسههای درونی. در تهذیب نفس سالک باید با حجابهای درونی و بیرونی به مبارزه برخیزد:
۱- حجاب مال که آنرا میتوان با بخشش مال از میان برد
۲- حجاب مقام که آنرا میتوان با دوری جستن از مناصب دنیوی نا بود ساخت در واقع داشتن تواضع و دوری از شهوت جویی
۳- حجاب تقلید که با مجاهدة علمی صحیح و دوری از مجادله قابل اصلاح است.
۴- حجاب معصیت که با دوری از گناه و توبه قابل درمان است.
برای رسیدن به کمال سالک باید تکیه به یک رهبر و سیر و سلوک خود را آغاز کند. ۱- گرسنگی تحمل میکند بخاطر پاکسازی قلب و نورانی نمودن آن ۲- شب زندهداری که قلب جلا مییابد که زمینه شب زندهداری گرسنگی است ۳- جهت یابی فروبستن از سخن ۴- غربت که موجب میشود تا گوش و چشم از ارتکاب به گناه خودداری نماید. اگر سالک از عهده چهار مرحله مذکور برآید پیرو و راهبر او را به ذکر مشغول میسازد که ذکر از لفظ شروع میشود تا جایی که به درون قلب راه می یابد که همیشه در دل سالک حاضر و مستولی است.
مراتب کمال۹اولین مرتبه مرتبه اراده سالک است که در ارادة مبدأ جهان نابوده برای او اراده و اختیاری جز اختیار حق تعالی نماند درمرتبه اراده قرار گرفته است. اگر سالک در آن راه ثابت قدم باشد وبه مرتبه یقین برسد او را مقام در فنا حاصل شده پس از این مرحله سالک قدرت خود را نفی میکند و همه قدرتها را از آن خدا می داند در مرحله بعد سالک همواره خود را به حق واگذار میکند بعد از آن مقام تسلیم است که سالک علم خود را در علم خدا محو می داند آخرین مرحله، مرحله فناست که در آن سالک مقامی برای خود نمیداند و خود را در حق فانی میازد و این مقام، مقام اصل و صدق است که فنای توحید نامبرده میشود.
کمال انسان:
اکنون میخواهیم بررسی کنیم که ملاصدرا کمال نهایی انسان را بر اساس موازین عقلی و فلسفی خود چگونه تبیین میکند. برای بیان این مطلب در ابتدا باید به بحث پیرامون قوای نفس بپردازیم. از نظر ملاصدا نفس دارای دو قوع علامه و فعاله است. نفس بوسیله قوه علامه نظری، تصورات و تصدیقات را درک میکند. به بیان دیگر عقل نظری برای درک صدق و کذب مفاهیم است. قوه فعاله یا قوه عملی برای تشخیص خیر و شر امور یا درک فعل جمیل و فعل قبیح است. انسان بوسیلة قوة عملی یا عقل عملی صناعات انسانی را در مییابد و به زشتی و زیبایی افعالی که انجام داده یا ترک کرده است اعتقاد پیدا میکند.
ملاصدرا برای عقل نظری مراتبی قایل است که عبارتند از:
۱- عقل هیولانی: که قوه محض است. در این مرحله قوه عاقله از هرگونه فعلیت و صورتی عاری است و بالقوه قابلیت دریافت همه صور را دارد.
۲- عقل بالملکه: در این مرحله عقل از مرحلة بالقوه بودن عبور کرده. مدرکاتی از اولیات (معقولات اولیه) برای او حاصل میشود.
۳- عقل بالفعل: در این مراحل علاوه بر حصول اولیات، نظریات هم برای او حاصل میشود. در این مرحله باید انسان به نظریات التفات و توجه نماید تا در ذهن حاصل شود.
۴- عقل مستفاد: در این مرحله عقل برای حاضر ساختن نظریات دیگر نیازی به توجه به التفات ندارد، چرا که تمامی نظریات بالفعل نزد او حاضر است. در این مرتبه انسان تمام اشیا را مشاهده میکند و همه صور بر اثر اتصال با عقل فعال برای او حاضر میشود.۱۰
ملاصدرا علاوه بر مراتب چهارگانه عقل که در انسان قراردارد، از عقل دیگری به نام «عقل فعال» که خارج از ذات انسان است و وجودی پاک و مقدس و دارای ذاتی مفارق است و وجودش در عالم ملکوت اعلاست نام میبرد. عقل فعال خزانه معقولات است. خزانه بودن عقل فعال برای نفوس انسانی امری نسبی و اضافی است. یعنی نفس بگونهای است که اگر ارتباط با آن پیدا کند ادراکات برایش حاصل میشود و چون از آن منصرف شود و سرگرم امور حسی شود صورت عقلی از وجود نفس زایل میشود. عقل فعالی نوری از انوار الهی است که نسبتش به قلب مومن مانند نسبت خورشید است به دیدگان کور. خلاصه آنکه عقل فعال جوهر قدسی و الهی است که قوای نفس را از مرتبة قوه خارج کرده و آن را فعلیت میبخشد.
از نظر ملاصدرا کمال انسان با بکارگیری دو قوه نظری و عملی حاصل میشود. کمال قوه نظری درادراک معقولات و احاطه به کلیات و بوسیله آن انسان به یقین میرسد و کمال قوه عملی در دوری از نارساییها و زشتیهاست.
ملاصدرا برای عقل عملی نیز مراتبی قایل است. مراتب عقل عملی بر حسب استکمال به چهار قسم تقسیم میشود.
مرتبة اول: عبارتست از تهذیب ظاهر با التزام به تکالیف و احکام شریعت.
مرتبه دوم: عبارتست از تهذیب باطن و تطهیر قلب از صفات ناپسند بر اثر پاک کردن باطن از زشیتها، و نفس چونان اینه براقی میشود که حقایق در لباس امثال و صور در آن ظاهر میشود.
مرتبه سوم: نورانی نمودن نفس است بوسیله صور علمی و معارف ایمانی.
مرتبه چهارم: فای نفس از ذات خود و قطع نظر از غیرخداست. در این زمینه انسان از نفس خود فانی شده و تمامی اشیاء را صادر از حق و راجع به او میبیند.۱۱
برای افراد کامل پس از سیر و سلوک و طی مراحل و منازل و سفر به منزلگاه قرب و وصول به حضرت حق سفرهای دیگری است. بعضی بنام «سفر در حق» است و غواصی در بحر بیکران ذات و صفات اسماء الهی و بعضی بنام «سفر از حق بسوی خلق» است و هدایت دورافتادگان از قافلة کمال.
از نظر ملاصدرا عقل عملی در تمامی افعالش نیاز به این بدن دنیوی دارد، جز در موارد محدود مانند چشمزخم زدن افراد شریر که این افراد بواسطه شدن شرارت و شیطنت نفسانی آنهاست. صدور خوارق عادات و کرامات که از اولیای خدا سر می زند از آنروست که آنان در مقام اخروی قرار دارند.
اما عقل نظری در آغاز نیاز به این بدن دنیوی دارد نه برای همیشه، چرا که اگر از کمالات والایی برخوردار شود از بدن بینیاز میشود. یعنی در همین عالم بدون وساطت بدن و بکارانداختن اعضاء و جوارح و صرفا با نیروی نفس و باطن خود اعمال خارقالعادهای را انجام می دهد.
ملاصدرا کمال عقل نظری را مهمتر از کمال عقلی میداند. بهمین دلیل اندیشیدن را، حتی برتر از عبادت لقی میکند. وی با بیان حدیث پیامبر که فرمود یکساعت اندیشیدن از هفتاد سال عبادت برتر است، برای اندیشیدن و تفکر، انسان را به خدا می رساند. در حالی که عبادت تنها به پاداش میرساند نه به خدا. دوم آنکه اندیشه کار دل و قلب است، در حالی که عبادت عمل اعضاء و جورح است و چون دل از همه اعضاء شریفتر است عمل او برتر از عبادت است.
از نظر ملاصدرا چون وجود اشیای معقول برتر از سایر موجودات است و از بالاترین خیرات برخوردارند و در واقع پس از وجود حق ازهمه موجودات برترند پس سعادت و کمال انسان در آن است که از عالم محسوس گذرکرده، به جهان قدس رسیده. در صنف جواهر مفارق و مجردات (عقول) قرار گیرد.
ملاصدرا در مورد برتری کمال قوه نظری بر قوه عملی چنین میگوید:
«سعة جنت بقدر سعه معرفت و بمقدار آن چیزی است که برای انسان تجلی نماید، از ذات و صفات و افعال باری تعالی. و مقصود از طاعات و اعمال و جوارح همین تصفیه نفس وتزکیه و جلای آن است به اصلاح جزء عملی آن: «قد افلح من زکیها و قد خامن دسیها» (قرآن – سورة شمس آیه۹) و چون تصفیه و تزکیه کمال نیست، زیرا که عدمی است و اعدام از کمالات نیستند، بلکه مراد از آن حصول انوار ایمان است. یعنی اشراق نور معرف به خدا و کتب و رسل ویوم اخر است. مراد از قول حق تعلای: فمن یردالله نان یهدیه بشرح صدره للاسلام فهو علی نور من ریه (قرآن سورة انعام ایة۱۲۵)
خلاصه آنکه کمال انسان عبارتست از بکارگیری دو قوع نظری و علمی. عقل نظری برای بدست آوردن یقین در بینشهای عمیق است که از مو باریکتر است وعقل عملی و قوای سه گانه آن قوای شهوی و غضبی و فکری نیز موجب اعتدال در اعمال انسان میشود که از شمشیر برندهتر است. با این بیان ملاصدار.صراط انسان دوستی دارد یکی از مو باریکتر که مربوط به عقل نظری است و دیگری از شمشیر برنده تر که مربوط است به عقل عملی و انحراف از هریک از آنها موجب سقوط از فطرت انسانی میشود . کمال عملی انسان که غایت قصوای انسان است عبارت است از بدست آوردن نور ایمان و یقین شهودی و اتحاد یا عقل فعال.
نکته مهم در ارتباط عقل نظری و عقل عملی این است که اگر انسان به مرتبه کمال عقلی برسد، قوه نظری و عملی وی تبدیل به قوه واحد میشوند. یعنی علم انسان عین عمل و عمل او عین علم او میشود. در این هنگام هرچه را که انسان اراده کند بیدرنگ تحقق پیدا میکند و همچنین هرچه به ذهن او خطور نماید به وقوع خواهد پیوست.
راه و روشهای نیل به کمال:
سالک راه باید به تهذیب نفس بپردازد. تهذیب نفس نیز از سه راه میسر است:۱۲
۱- تقویت ملکات اخلاقی
۲- عبادت و بندگی خدا و شکرنعمتهای الهی
۳- نابود کردن وسوسههای درونی
در تهذیب نفس سالک باید با حجابهای درونی و بیرونی به مبارزه برخیزد این حجابها عبارتند از:
حجاب مال که آن را میتوان با بخشش مال از میان برد، حجاب مقام که آن را میتوان با دوری جستن از مناصب دنیوی نابود ساخت. تواضع و دوری از شهرت جویی نیز کمک به از میان بردن حجاب مقام میکند. حجاب تقلید که با مجاهدة علمی صحیح و دوری از مجادله قابل اصلاح است. حجاب معصیت که با دوری از گناه وتوبه قابل درمان است.
حقیقت که همان شریعت علمی باطنی است عبارت است از پاکسازی قوة عقلی از باورهای غلط و خالی نمودن عقل از احکام وهمی و ایجاد اعتقاد حق و یقینی.
ملاصدرا در برخی آثار خود برای نیل به مال مسئله ریاضت را مطرح کرده است و آنهم بگونهای خاص. وی در ابتدا ریاضت را بر دو نوع تقسیم نمودهاست: جسمانی، روحانی
ریاضت جسمانی بر دو نوع است:
۱- ریاضت خارجی که عبارت است از جنگ با دشمنان خدا و ستیز با کفار و خوارج
۲- ریاضت داخلی که خود بر دو نوع استک
الف- اماتت که عبارت است از پاک کردن بدن از آزار و پلیدیهای حسی
ب- اتیان که آن هم بر دو نوع است: ۱- مالی ۲- بدنی
یکی اینکه در هر سال و یا هر ماه تکرار شود مانند: خمس و زکات که سالانه باید پرداخت و دیگری آنکه تکرار نمیشود. مانند حج.
اتیان بدنی هم خود بر دو نوع است: ترک هم خود بر دو قسم است: الف) ترک لازمه مانند روزه که خودداری از شهوت و شکم و امور جنسی است. ب) ترک متعدی که عبات است از اذیت و آزار دیگران یا بدگویی و دشنام دادن به مردم.
فعل نیز خود بر دو نوع است:
برای نیل به کمال، سالک باید رهبر و پیشوایی را برگزیند تا با التزام به فرامین او، خود را متعالی سازد. دستورهایی که شیخ و مراد سالک در ابتدای سیر و سلوک به او میدهند عبارتند از:
۱- جوع یا گرسنگی که به خاطر پاکسازی قلب و نورانی نمودن آن است.
۲- سُهُر یا شبزندهداری که قلب را جلا میدهد. زمینة شبزندهداری نیز گرسنگی است، چرا که با سیری و غلبه خواب نمیتوان به تهجد پرداخت.
۳- صمت یا لب از سخن فروبستن
۴- عزلت و تنهایی که موجب میشود تا گوش و چشم از ارتکاب گناه خودداری ورزد. اگر سالک از عهدة چهار مرحلة فوق بخوبی برآید پیر و راهبر او را به ذکر مشغول میسازد. ذکر نیز از لفظ شروع میشود تا جایی که به درون قلب راه پیدا کرده و همواره در دل سالک حاضر و مستولی باشد.۱۳
سالک در مسیر کمال همواره باید مراقب خواطری باشد که بر قلب او خطور میکند. سالک باید خواطر شیطانی را از خواطر رحماین بازشناسد و در ضمن مراقب باشد تا عجب و ریا سد راه کمال او نشود.
سالک برای نیل به حقیقت باید ملتزم به شریعت و طریقت باشد. شریعت عبارت است از احکام و دستورالعملهایی که در فقه بیان شده است و منظور از آن پاکسازی ظاهر از ناپاکیهای جسمانی و وارد ساختن انسان به عبادات است.
طریقت هم که همان شریعت باطنی است عبارت است از پاکسازی باطن و زشتیها و تاریکیهای درون و تصفیه نمودن نفس از صفات حیوانی، صفاتی چون شهوت و غضب.
الف – لازم مانند نماز و تسبیح و تهلیل گفتن که چیزی جز عبادت نیست. عبادت نیز جسمی دارد و روحی. جسم آن عبادت است از حرکات محسوس و سکنات ظاهری آن. روح آن نیز عبارت است از احلاص.
ب- متعدی مانند قربانی نمودن که بنفع نیازمندان است.
ریاضت و مجاهده روحانی بر دو نوع است: ۱- تزکیه ۲- تخلیه. در تزکیه انسان نفس را از پلیدیها رها میسازد. اگر انسان از سه چیز رهایی یابد تزکیه پیدا میکند. نخست حرص و آز است که مهمترین آنها خوردن و شهوت جنسی است.
دوم کبر و نخوت است که موجب رانده شدن شیطان از بارگاه ربوبی شد. سوم رشک و حسد است که موجب شد تا قابیل، هابیل را از میان بردارد. اما تخلیه تنها با تحصیل فضایل ومعارف نظری حاصل میشود. در تزکیه نفس نقاطقه از پلیدها رهایی مییابد و بکمک تجلیه به اخلاق الهی و اعتقاد حق و یقین.
موانع کمال انسان:
ملاصدرا نفس انسان را بهآیینه ای تشبیه کرده است و می گوید نفس، استعداد آن را دارد تا حق بر آن تجلی پیدا کند و به مراتب بالای کمال دسترسی پیدا کند. اگر بر سر راه نفس انسان موانعی باشد انسان از کمال باز میماند. ملاصدرا پنج مانع برای کمال نفس ذکر کرده است.
مانع اول آن است که ذات نفس ناقص باشد. مانند نفوس کودکان و ابلهان. نفس کودک یا ابله چون از قوه به فعل نرسیده و نمیتواند به مجاهدتهای علمی و عملی بپردازد توانایی درک حقیقت را ندارد.
مانع دوم آن است که قلب اکنده از زنگارها و کدورتهای گناه و شهوات باشد در این هنگام چون نفس صفا و جلای خود را از دست داده نمیتواند حقایق را درک کند. غبار و کدورت شهوات ومعاصی که موجب تیرگی جوهر نفس و مانع از ظهور و تجلی حق در او میشود نظیر تیرگی آیینهای است که مانع انعکاس صور اشیاء در آن میشود.
ملاصدرا معتقد است که هوا و هوس موجب میشود ، تا انسان نتواند به اندیشه صحیح بپردازد وحقایق امور را درک کند وعدم درک حقایق امور، موجبات بیایمانی را فراهم میآورد وعدم ایمان نیز مانع اراده میشود و بناگزیر رهرو در مسیر سلوک قرار نمیگیرد.
مانع سوم آن است که نفس یا قلب انسان در مسیر حقیقت قرار نگیرد. هرچند در این مرحله قلب از زنگارها پاک است اما چون طالب حق نیست و درک حق هدفگیری نکرده است چیزی از حقایق عالم ربوبی بر او منکشف نخواهد شد. به بیان دیگر بیتوجهی به عالم حقایق والتفات به مصالح زندگی مادی و انصراف از اهتمام به طاعات و عبادات انسان را از کمال باز میدارد.
مانع چهارم حجاب است. اموری چون تقلید وحسن ظن بیهوده میشود. آرا و عقاید باطلی که از طریق تقلید و تعصب به درون انسانها راه پیدا میکند نظیر دیواری است که میان اینه و صورت حایل شود.
پنجمین مانع نیاز عدم آگاهی به اصول و موازین کسب دانش است. اگر کسی بخواهد به درک حقایق نایل آید نباید از بیراه حرکت بکند. یعنی باید موازین و ضوابط درک حقایق را رعایت نماید.
از نظر ملاصدرا هر انسانی بطور فطری قدرت بر درک حقایق و امکان راهیابی به معارف الهی را دارد. بشرط آنکه موانعی بر سر راه قرار نگیرد. گناه از مهمترین موانع راه کمال است. از نظر ملاصدرا ریشه گناه نیز در جهل و نادانی است. در مقابل آن هدایت از علم و دانش است.
ملاصدرا موانع کمال را تحت عنوان مراتب کفر نیز بیان کرده و آن را به چهار دسته تقسیم کرده است.
۱- کفر کالبد: انگر انسان ضروریات دین را انکار نماید و یا حکمی از احکام شریعت را منکر شود دچار کفر قالب یا کالبد شده و سزاوار مجازات در دنیا و آخرت است.
۲- کفر نفس: بت نفس اماره بزرگترین دشمنان است. این بت دشمنترین خدایی است که در روی زمین مورد پرستش قرار میگیرد.
۳- کفر قلب: اگر که سالک اینه سرش روشن شود و پردهها از دیدة قلبش کنار رود و نور حق بر صفحهدلش تابیده و حق بر او تجلی پیدا کند، گمان برد که ذات او عین حق است و دم از «اناالحق» یا «سبحانی ما اعظم شأنی» بزند دچار کفر قلب شده است.
۴- کفر روح: که پنهانترین و بزرگترین شرکهاست و منبع سرچشمه هرگونه شرکت و کفری است.
مراتب کمال و آثار آن:
ملاصدرا برای کمال ، مراتبی قایل شده است که سالک در مسیر سیر و سلوک خود میتواند آنها را طی کند. اولین مرتبه، مرتبة اراده است. سالک اگر ارادهاش در اراده مبدأ جهان مستهلک و نابود شود و برای او اراده و اختیاری جز اختیار حق تعالی نماند در مرتبه «اراده» قرار گرفته است. اگر پوینده راه کمال در این مقام ثابت قدم باشد و این اعتقاد برای او برقرار بماند و به مرتبه یقین برسد او را مقام «رضا» حاصل شده است.
پس از این مقام سالک باید قدرت خود را نفی کند. یعنی برای خود قوه و قدرتی قایل نباشد و همة قدرتها را از خدا ببیند تا به مقام «توکل» نایل شود. در این مرتبه است که سالک کارها و امور خود را به حق واگذار می نماید. پس از این مقام نیز مقام تسلیم است که سالک علم را از خود سلب می نماید بطوری که علم او در علم خداوند محو و نیست میگردد.
آخرین مرتبه نیز مرتبه «فنا»ست که در این مقام سالک برای خود وجودی نمییابد و بخود را در حق فانی میسازد. و این مقام، مقام اهل وحدت است که فنای در توحید نامیده شده است. علاوه بر مراتب فوق ملاصدرا برای قوای انسان نیز کمالاتی را قابل است. کمال قوه حاسه را در شدت تأثیر نیروی وی در مواد جسمانیه میداند. کمال قوه مصوره را در این میداند که بتواند به مشاهدة اشباح و صور مثالیه و تلقی و دریافتن امور غیبی و اطلاع یافتن بر حوادث گذشته و اینده نایل آید.
کمال قوه تعقل را نیز در اتصال و اتحاد آن با عقل و فعال مشاهده ملایکه مقربین میداند. از نظر ملاصدرا کمتر انسانی است که هر سه قوة وی به کمال نهایی نایل شود. هرکسی هم که به مقام و مرتبه جامعیت در جمیع مراتب کمال در نشآت سه گانه نایل شود خلیفهالله خواهد بود. چنین فردی استحقاق ریاست بر خلایق را دارد و این شخص رسول و مبعوث از جانب خدا خواهد بود.
خلاصه آنکه اگر موانع داخلی و خارجی از چهرة نفس ناطقه انسان زدوده شود وانسان به کمال برسد صورت عالم ملک و ملکوت و شکل و هندسه واقعی عالم وجود بدانگونه که هست در وی تجلی می کند، چنانکه در حدیث نبوی آمده است.
لولا الشیاطین یحومون علی قلوب بنیآدم لنظروا الی ملکوت السماء
اگر شیطان بر دلهای بنی آدم هجوم نمیآوردند انسان ملکوت آسمان را مشاهده میکرد.
بر اثر کمالات نفسانی انسان در ذات خود بهشتی میبیند که به وسعت اسمانها و زمن است و همچنین میتواند خدا را در درون خود مشاهده کند چنان که در حدیث قدسی آمده است که:
لایسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی الورع المؤمن.
ملاصدرا از انکشاف ذات و صفات و افعال خدا الهیات بمعنی الاخص به «معرفت ربوبی» تعبیر کرده است و اصطلاح «اثولوجیا» را که حکمای یونانی به کار میبرند بهمین معنا گرفته است.
یکی دیگر از آثار کمال و نیل به مقام فنا این است که انجام تکالیف شرعی نه تنها برای انسان مشقت بار نخواهد بود، بلکه از انجام حظ روحانی و معنوی نیز خواهد بد. ملاصدرا معتقد است که سخن برخی از صوفیه که گفتهاند بنده به درجه و مقامی میرسد که تکلیف از او ساقط میشود که به همین معناست. یعنی انسان به مرتبهای میرسد که طاعات و عبادات حکم طبیعت را برای او پیدا میکند.
فهرست منابع:
۱) انسان، جامعه و تاریخ استاد مطهری
۲) مقالات فلسفی استاد مطهری
۳) انسان کامل استاد مطهری
۴) اصول فلسفه و روش رئالیسم (علامه طباطبایی) شرح استاد مطهری
۵) مثنوی، مولانا جالالدین محمود مولوی – تصحیح نیکلسن
۶) تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، استاد محمدتقی جعفری، چاپاول ۵۴-۱۳۴۹
۷) مولوی چه میگوید؟ استاد جلالادین همایی، چاپ سوم ۱۳۵۶
۸) شرح مثنوی شریف استاد بدیعالزمان فروزانفر، چاپ اول ۸-۱۳۴۶
۹) بررسیهایی دربارة مولوی، مجموعه چند مقاله درباره مولوی چاپ اول ۱۳۵۴
۱۰) سرنی : عبدالحسین زرکوب چاپ اول ۱۳۶۵
۱۱) مفاتیح الغیب: با تعلیات مولی علی نوری تصحیح محمد محمد خوجوی چاپ اول ۶۳
۱۲) الشواهد الربوبیه: ترجمه وتفسیر محمد جواد مصلح: چاپ اول ۶۲
۱۳) المبدأ و المعاد: با مقدمه و تصحیح سید جلاالدین اشتیانی چاپ اول ۱۳۵۴
۱۴) رساله سه اصل: تصحیح سید حسین نصر چاپ اول ۱۳۴۰
۱۵) سیمای انسان کامل، عبداله نصری ۱۳۷۶
۱۶) انسان کامل و آرمانی دکتر رزمجو
۱۷) رسائل فلسفی با تعلیق و تضحیح و مقدمه سید جلالالدین اشتیانی چاپ دوم ۱۳۶۲
۱۸) ملاصدرا – هانری کورش – مترجم منصوری
۱۹) فلسفه یا حکمت صدرالمتأهلین – ترجمه کتاب اسفار – جواد مصلح
۲۰) مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی – جعفر سبحانی
۲۱) هستی شناسی در مکتب ملاصدرا