دکتر ریتا لیاقت- روانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد تهران مرکزی
رئیس مرکز خدمات مشاوره ای پارسیان
چکیده:
قصه در هر یک ازرویکردهای روان درمانی و در هرنقطه از فرآیند درمان می تواند به کار رود در حقیقت قصه گویی مخرج مشترک بین آرایه وسیعی از جهت گیریهای نظری در رویکردهای درمانی است(هفنر، ۲۰۰۳)
برای مثال رویکرد روان تحلیل گری در کارهای میلتون اریکسون تلفیق قصه و استعاره دیده می شود یا تکنیک قصه گویی دو جانبه توسط گاردنر در رویکرد روانشناسی فردی (آدلری)دیده می شود.
اما در رویکرد شناختی که بحث اصلی پژوهش حاضر است هدف از کاربرد قصه ها به شیوه روایتی کمک به افراد برای شناخت افکار غیر منطقی و نقش آنها در آشفتگی ها، اضطراب و افسردگی آنهاست.
و جایگزین کردن افکار منطقی و معقول است (شیلینگ، ۱۳۸۲) قصه هایی که افراددر جلسه درمان می گویند، نظام باورهای آنها را نشان می دهد شناخت درمانگر می تواند با به چالش کشیدن این باورها که در حال حاضر متعلق به شخصیتهای داستانی هستند، فرصتی برای تغییر باورهای نامعقول و مخرب برای فرد فراهم کند. برطبق نظر داویس(۱۹۹۰) به نقل از کارلسون( ۲۰۰۱)
«اهداف استفاده از قصه های درمانی مشابه با اهداف درمانهای شناختی- هیجانی است، قصه ها به افرادی که یاد گرفته اند باور کنند آنها افراد مفید و ارزشمندی نیستند، نگرشها ونظام های اعتقادی جدیدی را می آموزند.»
روایت درمانی بیشتر از آن که با شیوه ها واصول درمانی خاص خود شناخته شود با فلسفه خویش شناخته می شود طی یک دهه گذشته زیر لوای نام پست مدرن و با استفاده از آراء واندیشه های فیلسوفانی چون فوکو و دریدا در روان درمانی پدیدار گردیدو بنوعی موج چهارم در روان شناختی قلمداد می گردد در پژوهش حاضر روایت درمانی را به صورت شناختی بیان کرده ایم که با الهام از فرضیه هایی بود که کورمید و کورمیر(۱۹۸۵) آن را تحت تاثیر قرار دادن یا منجی شناختهای مددجو از طریق بازسازی عقلانی و نامگذاری مجدد شناختی و تلقیح فشار روانی نامیده اند(ساعتچی، ۱۳۷۴)
بازساخت دهی شناختی (کورمیر و کورمیر ۱۹۸۵ و گریگر ۱۹۸۶، مایکن بام ۱۹۸۷، میچل و کرومبولتز ۱۹۸۷)یک راهبرد نظامدار و سریعاً در حال رشد می باشد که به هنگام به کارگیری آن به زوجین آموخته می شود تاشناختهای منفی و ناتوان سازنده خود را از یکدیگر با افکار و اعمال مثبت و خود افزاینده جابجا سازند در تلاش برای ساختار شکنی، روایت مسلط زندگ بیمار و برانگیزاندن نیروها وپویایی های درونی فرد، در جهت خلق راه حلهای یگانه وبی همتا. بنیان این رویکرد را که بر اساس کارای میشل وایت(۱۹۹۰) بنیان گذارده شده این گونه می توان بیان کرد، مشکل، مشکل است، شخص مشکل نیست، روش است بی نهایت سودمند و فوق العاده اثر گذار در توجه به باورهای ناکارآمد وتغییر آنها، برونی کردن و از توان انداختن مشکل با تلاش در مسیر چهارچوب ذهنی فرد وجداکردن او از مشکل، ایجاد توان نگاه بیرونی به مشکل از زاویه های مختلف و در نهایت خلق تغییری دگرگون، تالیفی دوباره خاطره ای بازسازی شده ونقشه ای متفاوت برای روایت داستان زندگی شخصی.
در پژوهش حاضر به منظور بررسی تأثیر تلفیق آموزه های شناختی زوجین در زمینه مهارتهای ارتباطی زناشویی و قصه درمانی به شیوه روایتی تعداد ۲۵۰ زوج که دارای تعارضات زناشویی در حال مراجعه به مراکز خدمات مشاوره ای بودند با روش نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای انتخاب و پرسشنامه جدایی روان شناختی هافمن و پرسشنامه سلامت روانی و یسکانسن روی آنها اجرا شد و بر اساس نقطه برش (۲/۱ انحراف استاندارد میانگین) افرادی که پایین تر از نقطه برش بودند یعنی ۸۰ زوج انتخاب و به دو گروه ۴۰ نفری آزمایش و کنترل تقسیم شدند و روشهای تلفیقی طی جلسات دهگانه روی زوجین گروه آزمایش انجام شد سعی بر این بود که مدت ۲ ساعت را بین دو روش فوق الذکر بخش کنیم نتایج نهایی پژوهش نشانگر این بود که میزان تعارضات زناشویی زوجین به دلیل افزایش نمرات مولفه های استقلال عاطفی و استقلال کنشی واستقلال بازخوردی و استقلال کنشی کاهش یافت وبه همین نسبت افزایش میزان بهداشت روانی خانواده چشمگیر بود.
تلفیق قصه درمانی به روایتی و ارائه آموزه های شناختی منجر به افزایش غلبه محیطی و رشد شخصیتی و ارتباطهای صمیمانه زوجین شد در فاکتورهای فوق الذکر به انضمام مولفه های استقلال کنشی،تعارضی و بازخوردی و عاطفی تفاوت معناداری بین زوجین در گروه آزمایش وکنترل دیده شد.